Instagram
RSS
  • صفحه نخست
  • وبلاگ
  • مرامنامه
  • درباره‌ی من
  • تماس
نامرئی شدن

نامرئی شدن

دسامبر 31, 2019تمام نوشته‌ها, روزنوشته5 دیدگاه هابهداد مبینی

ساعت ۶ صبح وارد بیمارستان شد. از دو سال قبل، مراحل آمادگی برای یک عمل جراحی را پشت سر گذاشته بود. از گذاشتن پلاک در دهان و ارتودنسی و گرفتن چندین قالب مختلف از دهان و دندان‌هایش و شرکت در چندین کمیسیون پزشکی و در آخر، آزمایش‌های مختلف جهت تامین خون مورد نیاز و خرید وسایل لازم برای عمل.

۲۰ ساله بود که وقت عمل جراحی فرا رسیده بود. قبل از آن، اگر می‌خواست هم امکان جراحی فراهم نبود. اگر عمل را انجام می‌داد، نتیجه‌ی مطلوبی نداشت و امکان داشت به وضعیت سابق بازگردد. نیاز بود که رشد استخوان‌های صورتش کامل و متوقف شود.

همین یک هفته ی قبلش، ترم ۲ دانشگاه را پشت سر گذاشته بود. دوران دبستان را در یک مدرسه گذرانده بود. راهنمایی و دبیرستان و پیش‌دانشگاهی‌اش را نیز در یک مدرسه. همیشه سال اول ورود به هر مدرسه‌ای برایش سخت بود. دیگران به چهره‌ی او عادت نداشتند و به مرور عادت می‌کردند و او را وارد جمع خودشان می‌کردند و آن هم به صورت محدود. حتی در دوران دبستان، بودند بچه‌هایی که مادرشان اجازه‌ی بازی با او را به آنها نمی‌دادند اما پس اط طی مدتی، مادرشان فقط اجازه‌ی بازی با او را می‌دادند! دوران دانشگاه اما متفاوت بود. در خارج از شهر خودش بود و با فرادی با فرهنگ‌های متنوع و متفاوت.

رشته‌ای که در دانشگاه قبول شده بود، تعداد بسیار کمی پسر داشت. فقط یک نفر از همکلاسی‌هایش پسر بود. او بود و آن یک پسر و باقی دختر بودند. در ۲۰ سال گذشته‌اش، دخترها برایش ناآشنا بودند. تجربه‌ای از ارتباط و هم‌کلامی با آنها نداشت. جز دخترهای نزدیک به او مثل دختر عمو و دختر خاله.

صورتش به صورت مادرزاد، مشکل داشت. ناهنجاری داشت. فک پایینش جلوتر از فک بالا بود. حرف زدنش ایراد داشت و گویی که لوس حرف می‌زند و چقدر مسخره می‌شد توسط افرادی که حتی سعی نمی‌کردند فک پایین خود را جلوتر بیاورند و صحبت کنند که ببینند مشکل از تمایل او به لوس حرف زدن نیست.

البته تمام افراد، چنین نمی‌کردند. همه مسخره‌اش نمی‌کردند. دوستان خوب و زیادی داشت. اتفاقا همین دوستان خوب، بعضا او را از انجام این عمل جراحی منع می‌کردند. صرف نظر از افرادی که خودشان از عمل جراحی و خون و آمپول واهمه داشتند و دلیل ممانعتشان نیز همین موارد بود، عمل جراحی‌اش سخت بود.

ساعت ۷ صبح به اتاق عمل رفت و جراحی‌اش ۸ ساعت طول کشید و پس از چند ساعت ریکاوری، تقریبا شب شده بود که با صورت باند پیچی شده به بخش آوردنش. تمام دندان‌های بالا و پایینش با سیم به بکدیگر محکم شده بودند. دهانش می‌بایست تا ۴۰ روز بسته باشد و یک فاصله‌ی ۲ میلیمتری بین فک بالا و پایینش فاصله گذاشته بودند که بتواند با نی تغذیه کند.

چیز زیادی نمیشد با نی خورد جز آبمیوه و سوپ و آبگوشت صاف شده. در مدت دو روزی که در بیمارستان بود، مدام خون استفراغ می‌کرد و به دلیل حجم خون‌ریزی، در طول عمل کیسه‌ی خون به او متصل کرده بودند. حتی موهایش پر از خون شده بود و نیاز به این بود که کوتاه شوند.

چند روزی که گذشت، دو کبودی بیضی شکل روی قفسه‌ی سینه‌اش پدیدار شد. اما کسی علت آن را بیان نکرد. تنها جوابی که به او دادند این بود که به خاطر ضربه‌هایی است که در حین عمل به صورتش وارد شد و این واکنش بدن و این کبودی‌ها، طبیعی است. در نهایت قانع نشد چرا که آن کبودی‌ها چیزی جز اثرات دستگاه شوک به نظر نمی‌آمد اما در آن زمان و در آن شرایط، پیگیری این موضوع برایش دغدغه نبود.

برخی افراد دیگری که با انجام عمل جراحی مخالف بودند، دلیلشان یا عوارض آن بود و یا بیان می‌کردند که مشکلی در او وجود ندارد که بخواهد تغییرش دهد.

در آن ۴۰ روزی که دوران نقاهتش بود، دوستان و آشنایانی زیادی به دیدنش آمدند. صورتش هنوز به شکل نهایی درنیامده بود و ورم و کبودی‌های زیادی در آن بود. پوست صورتش را از داخل دهان جمع کرده بودند و لثه‌های جراحی شده و عضلات و سقف شکافته شده‌ی دهانش بخیه‌های فراوانی داشت. استخوان فک پایینش را تراشیده بودند و چانه‌ش را خرد کرده بودند و فک بالایش را بریده بودند و به جلو آورده بودند و با پروتز متصل کرده بودند و این جلو آوردن فک بالا و کوچک کردن چانه، منجر به شل شدن پوست صورت شده بود که با جمع کردن و کشیدن پوست، شکل بینی و چشم‌هایش نیز تغییر کرده بود و همین تغییرات، زمان می‌برد که به شکل نهایی دربیاید.

در این دوران و قبل از جا افتادن صورتش و در این دوران نقاهت، افرادی از شکل دهانش ایراد می‌گرفتند، افرادی از شکل بینی‌اش، افرادی از حماقت او به خاطر تن دادن به این جراحی سخت و البته افرادی تحسینش می‌کردند. تغییرات صورتش، محسوس بود اما نه به آنچه قرار است در آخر حاصل شود.

۴۰ روز گذشت. زمان باز کردن سیم‌ها رسیده بود. در این ۴۰ روز حدود ۱۵ کیلو وزن کم کرده بود و این وزن کم کردن ادامه داشت، چرا که تا ۱۰ روز پس از باز کردن دهانش نیز نمی‌توانست چیزی بجود و عضلات شکافته شده‌ی صورتش هنوز قدرت لازم را نداشتند. از نظر خودش، غیرطبیعی نبود و می‌دانست که این نیز قسمتی از طول درمان است که باید پشت سر کذاشت. اما برخی اطرافیانش، هنوز اصرار به از بین رفتن توانایی جویدن غذا و از بین بردن چهره‌ی قبلی او که از نظرشان هیچ مشکلی نداشت، داشتند.

کم‌کم وقت رفتن به ترم جدید دانشگاه رسیده بود و سه ماه از زمان جراحی‌اش گذشته بود و صورتش کاملا جا افتاده بود و اطرافیانش در حیرت از این تغییرات فراوان. به یک آدم دیگر تبدیل شده بود. تغییرات صورت و اندامش، هم به خاطر جراحی و هم به خاطری لاغری، زیاد بود. در کوچه و خیابان که راه می‌رفت، افرادی که او را می‌شناختند اما اطلاعی از جراحی‌اش نداشتند، برایشان غریبه بود. گویی که نامرئی شده است.

به این فکر می‌کرد که تغییرات بزرگ، چه فرآیندی دارد. شاید نیاز باشد که کسی جز خودم در مورد آن تصمیم نگیرد. باید حواسم باشد و بدانم که تعداد زیادی از افراد با انگیزه‌های متفاوت، مخالف این تغییر هستند. بدانم که دوران نقاهت دارد و اتفاقا در این دوران، زخم زبان‌ها بیشتر می‌شود در کنار اینکه تحسین‌ها هم وجود خواهد داشت. مهم این است که حال و حس خودم چگونه باشد. بدانم که شاید به سمت مرگ بروم و برای ادامه پیدا کردن این تغییر، نیاز به شوک داشته باشم. اما پس از طی این دوران، نامرئی می‌شوم!

گویی که شخصیت قبلی‌ام در ذهن دیگران، یا ناپدید شده است و یا بسیار کمرنگ. و افرادی که دوست و دوستدار و همراه من هستند، حتی اگر مخالف این تغییر باشند، پس از طی دوران نقاهت، تحسینم خواهند کرد.

باید بدانم که تغییر می‌بایست در زمان خودش انجام شود و شرایط آن فراهم باشد. حتی اگر تمام ریسک‌های آن را بپذیرم و در خارج از زمانش انجام دهم، ممکن است شرایط تغییری نکند و تغییری که دوستش دارم، اتفاق نیافتد و حتی وضع از قبل آن نیز بدتر شود. اما اگر وقت تغییر برسد، حتی روبرو شدن با مرگ نیز برایت بزرگ نیست. تو تغییر را می‌خواهی.

شاید نتیجه‌ی تغییر برایت مشخص نباشد. اما از وضعیت قعلی نیز راضی و خوسحال نیستی. اگر زمان و شرایط و آمادگی تغییر را داشته  باشی، به سمتش می‌روی حتی اگر نتیجه‌اش برایت ملموس نباشد. چه تغییر شغل چه رشته‌ی تحصیلی چه خروج از یک رابطه چه ورود به یک رابطه و …

به دانشگاه برگشت و در راهروی دانشگاه قدم زد. فردی از کنارش عبور کرد. فردی که هر موقع از کنارش رد می‌شد، او را به خاطر چهره‌اش دست می‌انداخت. اما این‌بار او را نشناخت و صرفا یک نگاه توام با شک و تردید به او انداخت. گویا واقعا نامرئی شدن، کار می‌کرد. حسی که لمس و تجربه‌ی آن برایش لذت‌بخش بود.

غروب به خانه‌اش بازگشت. صاحبخانه‌اش برای دیدار با او و بستن قرارداد جدید، نزدش آمد و زنگ در را به صدا درآورد. در را باز کرد و نگاه متعحب مالک خانه‌اش را دید. لخندی زد و به صاحبخانه‌اش گفت: سلام آقای حق‌جویی. من بهداد هستم.

بهداد مبینی
http://behdadmobini.com
به روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و دیجیتال مارکتینگ (مخصوصا سوشال مدیا مارکتینگ) علاقه‌مندم و سعی می‌کنم هر روز مطلب جدیدی در زمینه‌ی علایق‌ام یاد بگیرم.
نوشته قبلی تکنولایف دیگر یک فروشگاه اینترنتی نیست

5 دیدگاه ها. دیدگاه جدید بگذارید

مینا فرهمند
آوریل 13, 2021 1:10 ب.ظ

سلام
حس آشنایی هست برام . بسیار لذت بردم از این هم جنسی تغییر در ظاهر و باطن. داستان جوجه اردک زشت درونم اومد بالا . باید دوباره خطوط آخر رو بخونم و در موردش فکر کنم

پاسخ
mona
سپتامبر 13, 2020 5:46 ب.ظ

واقعا اگر میشد جالبی بود

پاسخ
ali
سپتامبر 13, 2020 10:15 ق.ظ

حس عجیبه

پاسخ
ali
سپتامبر 8, 2020 10:55 ق.ظ

واقعا نامرئی شدن جذابه

پاسخ
Zeynab
جولای 1, 2020 10:05 ب.ظ

خیلی خوب نوشته شده بود خیلی !
خدا قوت

پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌بندی مطالب

در جریان باشید…

از انتشار مطالب جدید، اخبار و اطلاع‌رسانی‌ها باخبر شوید و مطالب مکمل را نیز دریافت نمایید.

در حال ثبت

متشکرم. ایمیل شما ثبت شد

نوشته‌های تازه

  • نامرئی شدن دسامبر 31, 2019
  • تکنولایف دیگر یک فروشگاه اینترنتی نیست جولای 23, 2019
  • دیجیتال مارکتینگ و دیجیتال مارکتر – بحث های کلی آوریل 29, 2019
  • برخی روش های جذب اطلاعات از شبکه‌های اجتماعی آگوست 7, 2018
  • داشتن یا بودن؟ مسئله فقط این است. جولای 27, 2018

آخرین دیدگاه‌ها

  • مینا فرهمند در نامرئی شدن
  • ناشناس در افزایش ظرفیت‌ها و اعدام
  • امید در سود کمتر فروش بیشتر، استراتژی سودآور یا تله؟
  • ناشناس در افزایش ظرفیت‌ها و اعدام
  • مهسا در فعالیت در مارکت پلیس (۱) – مزایا و معایب و چند پیشنهاد برای استفاده از این فرصت

دوستان

> محمدرضا شعبانعلی

> متمم

> صالح سخندان

> ویداوین

> لیوان آینه ای

 

بایگانی‌ها

  • دسامبر 2019
  • جولای 2019
  • آوریل 2019
  • آگوست 2018
  • جولای 2018
  • ژوئن 2018
  • می 2018
  • مارس 2018
  • فوریه 2018
  • ژانویه 2018
  • دسامبر 2017
  • نوامبر 2017
  • اکتبر 2017
  • سپتامبر 2017
  • آگوست 2017
  • جولای 2017
  • ژوئن 2017
  • مارس 2017

برچسب‌ها

internet marketing marketplace roustaee آموزش بازایابی در اینستاگرام ابزار instagram marketing ابزار بازاریابی در اینستاگرام ارزهای دیجیتال انتخاب هشتگ انتقاد اینترنت مارکتینگ اینستاگرام اینستاگرام مارکتینگ بازاریابی اینترنتی بازایابی در اینستاگرام بامیلو بیت کوین تجربه کاری تنهایی درآمد از اینترنت دیجیتال مارکتر دیجیتال مارکتینگ قوانین زندگی و کسب و کار مارکت‌پلیس محمدرضا شعبانعلی معرفی کتاب هشتگ چروند کسب درآمد از اینترنت
حقوق مادی و معنوی محتوای منتشر شده در این سایت متعلق به بهداد مبینی می‌باشد.